** פֿــاطراتــ فـرامـوش شـבه**

باران میبارد ، من چتر نمیخواهم

من منتظرت میمانم تا دستهای مهربان تو

که برشانه هایم میگذاری

چتربزرگتری باشد برایم

هنوز باران میبارد

هنوز انتظار میکشم

هنوز چتری بر سر نگرفتم

هنوز دلم هوایی ست

     به هوای تو…

اری باران میبارد...

باران میبارد

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:, در ساعت 14:23 توسط لَعـــیـــآ |

آرزو کردم

وقتی دستم را در بازویت حلقه میکنم

و باهم گام بر می داریم؛

عکاس های محلی

از خوشبختی ما عکس بگیرند…

خوشبختی ما

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:, در ساعت 14:21 توسط لَعـــیـــآ |

دست به صورتم نزن 

میترسم بیفتد 

نقاب خندانی که بر چهره دارم!

وبعد سیل اشکهایم تو را با خود ببرد

وباز من بمانم و تنهایی...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:, در ساعت 14:5 توسط لَعـــیـــآ |